سناریو •|• سوکونا
یوجی : گوجو سان داریم کجا میریم؟
نوبرا : تو گفتی ما میریم خوشگذرونی اینجا که فقط یه اشغال دونیهههههههههه
گوجو : صبر کنین داریم نزدیک میشیم
.
.
هانا به آرومی توی گوشه ها قدم میزد. امروز کمی دیرش شده بود بنابراین مجبور بود که از میان بر ها بره. کم کم صدای قدم ها ی چند نفر رو میشنوه
یه مرد مو سفید جلوشو میگیره : ببخشید بانوی زیبا میتونم چند دقیقه وقتتون رو بگیرم؟
هانا کمی توی خودش جمع میشه و چند قدم به سمت عقب میره : بفرمایید
چندین نفر هم پشت سر مرد مو سفید وایسادن
یه پسر مو سیاه گفت : خودشه؟
گوجو : هوم... یوجی
کسی که یوجی خطاب شده بود کمی جلو میاد و نزدیک هانا میشه... هر چقدر که یوجی بیشتر به هانا نزدیک میشد گرمای بدن هانا بیشتر و بیشتر میشد
تا زمانی که یه دهن زیر چشم چپ یوجی به وجود اومد
سوکونا : اهه... این چه کوفتیه؟ چقدر آشناس
هانا درحالی که ترسیده بود کمی عقب رفت : شما... شماها کی هستید؟
سوکونا : این... بوی شیگاناس
گوجو : خودشه
پسر مو سیاه جلو اومد و با دستش حالت خاصی رو گرفت : ببخشید خانم کوروما ولی شما مدتی پیش ما میمونید
اما هانا دید که همه لحظه ای یخ زدن.
صدای تقریبا دو رگه ای از بغل گوشش میومد : هی من این همه سال تلاش کردم که اینو دور از شماها نگه دارم
هانا با ترس سرش رو به سمت صدا بر گردوند. دختری دقیقا شبیه به خودش بود. موهای سورمه ای براق و چشمای آبی یخی با پوست برنزه... اما دختر کمی حالت محو داشت. لباس های دختر سفید و طلایی بود و خط ها و خالکوبی های عجیب و طلایی روی پوستش داشت. دختر به مرد ها نگاه کرد
شیگانا : چی میخوایید؟
گوجو دستاش رو توی جیبش کرد : ما دنبال انگشتای سوکونا هستیم
شما (شیگانا): انگشتای ارباب؟
مگومی : بهتره بدون درگیری بديش به ما
شیگانا قه قهه ی بلندی میزنه و بعد 4 انگشت توی دستش ظاهر میشه : هر چهارتاشو میخوای؟
روی قسمت چپ صورت یوجی یه چشم دیگه ای هم در اومد و به شگانا نگاه کرد : هی بچه چهارتا دسته توعه؟
شیگانا پوزخندی زد : همون طور که دستور داده بودید... تمام این سال ها به دنبال انگشت ها بودم و... به این راحتی ها هم به دیگران نمیدمش
و بعد شیگانا دستش رو پشت گردن هینا برد و خود شیگانا محو شد... هانا لحطه ای بدنش شل شد اما بعد دوباره سر جاش وایساد. روی بدنش پر از خالکوبی ها طلایی بود.
گوجو انگشتاش رو بالا آورد تا به شیگانا حمله کنه : شماها بهتره عقب بمونید
و اجازه ی صحبت کردن به بقیه رو نداد. تکنیک بینهایت... اهه... مسخره بود چون اصلا نرسید که اجراش کنه... گوجو بدنش خشک شده بود. هیچ حرکتی نمیتونست بکنه... حتی نفس کشیدن... شیگانا آروم آروم جلو میومد و به گوجو رسید.
شیگانا : میدونی... من همه چیز رو میبینم از بعد هشتم... میگم چطوره یه سفر به بعد اول داشته باشی؟
سوکونا : فقط انگشتا رو برسون به من
شیگانا چند لحظه به گوجو نگاه میکنه...
شیگانا : چشم ارباب
شیگانا گوجو رو ول کرد و به سمت یوجی رفت. مگومی و نوبرا میخواستن حمله کنن اما بعد از دیدن چشم سوم شیگانا از ترس روی زمین افتادن
و بعد شیگانا خودش رو در قلمروی سوکونا دید
آروم از روی زمین بلند شد
سوکونا مثل همیشه روی صندلی خودش نشسته بود : خب احمق
شیگانا پوزخندی زد : چشم ارباب
و از روی پله های فرضی که خودش درست کرده بود بالا میره. جلوی صندلی سوکونا زانو میزنه و 4 انگشت رو بالا میگیره... سوکونا انگشت ها رو میگیره و شیگانا از سر عادت دست سوکونا رو میگیره و میبوسه... اما خیسی چیزی رو روی لب هاش احساس میکنه. با تعجب سرش رو بالا میاره و به پوزخند بزرگ سوکونا نگاه میکنه
بعد از اون بدن یوجی بخاطر قدرت زیاد سوکونا متلاشی شد و سوکونا بدون میزبان توی دنیا رها شد... دوباره حکومت نفرین ها رونق گرفت و انسان ها بقیه ی عمرشون رو در سایه ها و وحشت به سر بردن... و شیگانا... ملکه ی جدید دنیای نفرین ها و سوکونا... هر دو با هم به دنیا حکومت کردند و در نهایت تمام جادگر های جوجوتسو سرنگون شدند
__________________________________________________________________________________
فالو کنین دیگه ಠωಠ
نوبرا : تو گفتی ما میریم خوشگذرونی اینجا که فقط یه اشغال دونیهههههههههه
گوجو : صبر کنین داریم نزدیک میشیم
.
.
هانا به آرومی توی گوشه ها قدم میزد. امروز کمی دیرش شده بود بنابراین مجبور بود که از میان بر ها بره. کم کم صدای قدم ها ی چند نفر رو میشنوه
یه مرد مو سفید جلوشو میگیره : ببخشید بانوی زیبا میتونم چند دقیقه وقتتون رو بگیرم؟
هانا کمی توی خودش جمع میشه و چند قدم به سمت عقب میره : بفرمایید
چندین نفر هم پشت سر مرد مو سفید وایسادن
یه پسر مو سیاه گفت : خودشه؟
گوجو : هوم... یوجی
کسی که یوجی خطاب شده بود کمی جلو میاد و نزدیک هانا میشه... هر چقدر که یوجی بیشتر به هانا نزدیک میشد گرمای بدن هانا بیشتر و بیشتر میشد
تا زمانی که یه دهن زیر چشم چپ یوجی به وجود اومد
سوکونا : اهه... این چه کوفتیه؟ چقدر آشناس
هانا درحالی که ترسیده بود کمی عقب رفت : شما... شماها کی هستید؟
سوکونا : این... بوی شیگاناس
گوجو : خودشه
پسر مو سیاه جلو اومد و با دستش حالت خاصی رو گرفت : ببخشید خانم کوروما ولی شما مدتی پیش ما میمونید
اما هانا دید که همه لحظه ای یخ زدن.
صدای تقریبا دو رگه ای از بغل گوشش میومد : هی من این همه سال تلاش کردم که اینو دور از شماها نگه دارم
هانا با ترس سرش رو به سمت صدا بر گردوند. دختری دقیقا شبیه به خودش بود. موهای سورمه ای براق و چشمای آبی یخی با پوست برنزه... اما دختر کمی حالت محو داشت. لباس های دختر سفید و طلایی بود و خط ها و خالکوبی های عجیب و طلایی روی پوستش داشت. دختر به مرد ها نگاه کرد
شیگانا : چی میخوایید؟
گوجو دستاش رو توی جیبش کرد : ما دنبال انگشتای سوکونا هستیم
شما (شیگانا): انگشتای ارباب؟
مگومی : بهتره بدون درگیری بديش به ما
شیگانا قه قهه ی بلندی میزنه و بعد 4 انگشت توی دستش ظاهر میشه : هر چهارتاشو میخوای؟
روی قسمت چپ صورت یوجی یه چشم دیگه ای هم در اومد و به شگانا نگاه کرد : هی بچه چهارتا دسته توعه؟
شیگانا پوزخندی زد : همون طور که دستور داده بودید... تمام این سال ها به دنبال انگشت ها بودم و... به این راحتی ها هم به دیگران نمیدمش
و بعد شیگانا دستش رو پشت گردن هینا برد و خود شیگانا محو شد... هانا لحطه ای بدنش شل شد اما بعد دوباره سر جاش وایساد. روی بدنش پر از خالکوبی ها طلایی بود.
گوجو انگشتاش رو بالا آورد تا به شیگانا حمله کنه : شماها بهتره عقب بمونید
و اجازه ی صحبت کردن به بقیه رو نداد. تکنیک بینهایت... اهه... مسخره بود چون اصلا نرسید که اجراش کنه... گوجو بدنش خشک شده بود. هیچ حرکتی نمیتونست بکنه... حتی نفس کشیدن... شیگانا آروم آروم جلو میومد و به گوجو رسید.
شیگانا : میدونی... من همه چیز رو میبینم از بعد هشتم... میگم چطوره یه سفر به بعد اول داشته باشی؟
سوکونا : فقط انگشتا رو برسون به من
شیگانا چند لحظه به گوجو نگاه میکنه...
شیگانا : چشم ارباب
شیگانا گوجو رو ول کرد و به سمت یوجی رفت. مگومی و نوبرا میخواستن حمله کنن اما بعد از دیدن چشم سوم شیگانا از ترس روی زمین افتادن
و بعد شیگانا خودش رو در قلمروی سوکونا دید
آروم از روی زمین بلند شد
سوکونا مثل همیشه روی صندلی خودش نشسته بود : خب احمق
شیگانا پوزخندی زد : چشم ارباب
و از روی پله های فرضی که خودش درست کرده بود بالا میره. جلوی صندلی سوکونا زانو میزنه و 4 انگشت رو بالا میگیره... سوکونا انگشت ها رو میگیره و شیگانا از سر عادت دست سوکونا رو میگیره و میبوسه... اما خیسی چیزی رو روی لب هاش احساس میکنه. با تعجب سرش رو بالا میاره و به پوزخند بزرگ سوکونا نگاه میکنه
بعد از اون بدن یوجی بخاطر قدرت زیاد سوکونا متلاشی شد و سوکونا بدون میزبان توی دنیا رها شد... دوباره حکومت نفرین ها رونق گرفت و انسان ها بقیه ی عمرشون رو در سایه ها و وحشت به سر بردن... و شیگانا... ملکه ی جدید دنیای نفرین ها و سوکونا... هر دو با هم به دنیا حکومت کردند و در نهایت تمام جادگر های جوجوتسو سرنگون شدند
__________________________________________________________________________________
فالو کنین دیگه ಠωಠ
۱۷.۸k
۱۹ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.